اجازه دهید قبل از این مشکل، یک مشکل دیگر را حل کنیم: آیا اینکه خدا فرمود: «اِنِّی جَاعِلٌ فِی الاَرضِ خَلِیفَةً»(بقره/30) یعنی خدا فرمود: «اِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِّن طِینٍ»(ص/71)؟ قبل از بیان اعتراض ملائکه، در ذهن شریف علامه این مطلب است:
خدا که فرمود: «اِنِّی جَاعِلٌ فِی الاَرضِ خَلِیفَةً»، از این خبر داد که میخواهد آدم را خلق کند. این آدم هنوز خلق نشده بود و خدا گویا فقط مثلاً تصویر و نمایهای از آدم نشان ملائکه داد و فرمود موجود جدیدی که میخواهم خلق کنم، این است (یعنی در فرض علامه خلقت، مساوی خلافت است). حال، دو علت میتواند برای اعتراض ملائکه شکل بگیرد:
1) ملائکه میگویند: «خدایا، این طرحی که شما ارائه فرمودی، اگر برود و در قالب دنیا تجسم پیدا کند، از او جنگ و فساد نتیجه میشود. چرا این کار را انجام دهی؟» مثل اینکه ملائکه مهندسهای مشاور خلقت هستند و گویا خداوند از آنها نظر میگیرد که من این را میخواهم بر روی زمین خلق کنم؛ چطور است؟ آنها هم میگویند: «خیلی خوب نیست؛ اگر خلقش کنی، در زمین فساد میکند؛ زمین هم که دار تزاحم است!» (این جواب، از جهاتی مسأله دارد که من نمیخواهم به آن اشاره کنم.)
2) ملائکه میگویند: «اینکه خیلی شبیه موجودی است که هماکنون در زمین وجود دارد؛ جنسش همان است. آنها را هم که ما داریم میبینیم: یکدیگر را میکشند و فساد و خونریزی میکنند. این هم مثل آنها خواهد شد.» یعنی اعتراض ملائکه به خدا، بابت خلق آدم است و میگویند این کار را نکن.
قبل از اینکه من بگویم که این دو دلیل ملائکه درست است یا غلط، باید به این نکته اشاره کنم که ظاهر «اِنِّی جَاعِلٌ فِی الاَرضِ خَلِیفَةً» و ظاهر جواب ملائکه «اَتَجعَلُ فِیهَا مَن یُفسِدُ فِیهَا وَیَسفِكُ الدِّمَاءَ»، این نیست که مراد از «اِنِّی جَاعِلٌ فِی الاَرضِ خَلِیفَةً»، «اِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِّن طِینٍ» باشد؛ یعنی در اینجا خدا خبر نمیدهد که «من میخواهم آدم را خلق کنم»؛ بلکه آدم خلق شده و خدا در اینجا دارد خبر میدهد که «آدمی را که شما او را میشناسید و من قبلاً خلقش کردهام، میخواهم در زمین خلیفهاش کنم». شما چرا «اِنِّی جَاعِلٌ فِی الاَرضِ خَلِیفَةً» را مساوی با ارادۀ خلقت گرفتهای؟ ملائکه نمیگویند «اینکه میخواهی خلق کنی»؛ بلکه میگویند: «مَن» (کسی که)؛ پس معلوم است که او وجود دارد؛ و ملائکه با جملۀ «اَتَجعَلُ فِیهَا مَن یُفسِدُ فِیهَا وَیَسفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ» دارند خودشان را با او مقایسه میکنند.
بنابراین اگر ما به ظاهر این آیات توجه کنیم، میفهمیم که این آیه، خبر از خلق آدم نیست؛ بلکه خبر از خلیفه کردن آدم است. پس پیش از آن، آدم وجود داشته و خلق شده است.
حال، اگر آدم خلق شده، چرا اعتراض ملائکه را میخواهید به انسانهای ماقبل تاریخ مرتبط کنید؟ یا آن را تحلیل کارشناسانۀ ملائکه مبنی بر اینکه این آدم در زمین قاعدتاً فساد خواهد کرد، بدانید؟ مسأله این است که خداوند در مورد آدمی که قبلاً خلق شده، بعداً حکایت میکند که:
«میدانید چرا ملائکه اعتراض کردند؟ پیش از اینکه من بخواهم آدم را خلیفه کنم، ماجرایی پیش آمده بود که آدم از چشم ملائکه افتاده بود: ما آدم را که خلق کردیم، به ملائکه گفتیم که بر او سجده کنید. (قرآن میفرماید فرمان سجده، بلافاصله و متصل به خلقت است: بهمحض اینکه از روح خودم در او دمیدم، بر او سجده کنید: «فَاِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ»(ص/72)) ملائکه هم بیچونوچرا سجده کردند، جز ابلیس که سجده نکرد. سپس ما آدم علیهالسلام را با احترام و اکرام در جنت قرار دادیم، ابلیس را هم راندیم و گفتیم برو؛ تو متکبر هستی. ناگهان ملائکه دیدند که این عزیزدردانۀ خدا از ابلیسی که حاضر به سجده بر او نشده بود، تبعیت کرد! در این حالت، احساس سرخوردگی کردند: «ما را برای مخلوقی خادم و خاشع و خاضع کردی که از همان ملَکی که حاضر به خضوع و خدمت نشده بود، اطاعت کرد!» بعد هم خدا حضرت آدم علیهالسلام و جناب حواء علیهاالسلام و ابلیس را از جنت بیرون کرد و فرمود: حال که این کار را کردید، بروید و با یکدیگر دشمن باشید: «اهبِطُوا بَعضُكُم لِبَعضٍ عَدُوٌّ وَلَكُم فِی الاَرضِ مُستَقَرٌّ وَمَتَاعٌ اِلَى حِینٍ»(بقره/36). ملائکه این ماجرا را دیده بودند. حال، خداوند میفرماید: «اِنِّی جَاعِلٌ فِی الاَرضِ خَلِیفَةً»؛ میخواهم خلیفه قرار دهم. ملائکه دیدند خدا میخواهد آدم علیهالسلام را خلیفه کند! گفتند: خدایا «اَتَجعَلُ فِیهَا مَن یُفسِدُ فِیهَا وَیَسفِكُ الدِّمَاءَ»؟ کسی را که اصلاً بهخاطر تبعیت از ابلیس و با بنای دشمنی با یکدیگر هبوط کرده بودند و علیالقاعده خونریزی و دشمنی و فساد میکنند، میخواهی خلیفۀ خودت کنی؟! خدا فرمود من چیزی را میدانم که شما نمیدانید.»
خداوند چه چیز را میدانست که آنها نمیدانستند؟ ظرفیت تعلّم کامل اسماء در آدم علیهالسلام را. آدم علیهالسلام میتواند همۀ اسماء را بیاموزد و آنها نمیتوانند. بعد خداوند این ظرفیت را با تعلیم به فعلیت رساند: «عَلَّمَ آدَمَ الاَسمَاءَ»، آدم علیهالسلام هم آن را تلقی کرد: «تَلَقَّى آدَمُ مِن رَبِّهِ كَلِمَاتٍ». این دو به هم پیوست و آدم علیهالسلام رشد کرد؛ ظرفیتهای آدم علیهالسلام به فعلیت بدل شد و شد همانی که باید باشد؛ همانی که سزاوار خلافت است. بعد به ملائکه فرمود: حال بگویید نظرتان چیست. ملائکه تسلیم شدند و گفتند: «قَالُوا سُبحَانَكَ لَا عِلمَ لَنَا اِلَّا مَا عَلَّمتَنَا اِنَّكَ اَنتَ العَلِیمُ الحَكِیمُ». ملائکه عظمتی را از شخصیت آدم علیهالسلام دیدند که تا قبل از تعلیم و تلقی، فکرش را هم نمیکردند؛ برای آنها مخفی بود و برای خدا معلوم بود. و بدین ترتیب مسألۀ خلافت حل شد؛ و خلیفه، آدم علیهالسلام شد نه جناب حواء علیهاالسلام و نه همۀ فرزندان آدم علیهالسلام؛ بلکه یک خلیفه بود: «اِنِّی جَاعِلٌ فِی الاَرضِ خَلِیفَةً»؛ و این یک خلیفه وقتی از دنیا برود، خلیفۀ بعدی، سپس خلیفه بعدی و به همین ترتیب؛ یعنی از «اِنِّی جَاعِلٌ فِی الاَرضِ خَلِیفَةً » میشود استخلاف پیدرپی را نتیجه گرفت.