پژوهشگران متفاوتی با رویکرد کلنگر به فهم قرآن پرداخته اند. از علامه طباطبایی تا امین احسن اصلاحی، سعید حوی، رابینسون، میشل کویپرس و ریمن فارین.
برخی از ایشان، صرفا دنبال کشف غرض واحد سوره هستند و گویی به سوره از بالا بدون توجه به جزئیات می نگرند (مثل رابینسون) ولی ویژگی فهم تدبری استاد صبوحی این است که ایشان در جستجوی خط و ربط بخشهای مختلف سوره و روایتی از سوره هستند. این بخش بندی و فهم منسجم از سوره، زمینه تاریخی عصر نزول را روشن می کند.
آیا این نظر مورد تایید است؟