در زبان عربی، «القاء»؛ یعنی انداختن، افکندن؛ و «تلقّی»؛ یعنی گرفتن. اگر من مثلاً از اینجا این تختهپاککن را به سمت شما پرتاب کنم، القاء است؛ شما که بگیرید، تلقی است؛ یا من الآن با صحبت کردن، دارم کلمات را القاء میکنم و شما این کلمات را تلقی و دریافت میکنید؛ این میشود القاء و تلقی کلمات.
یک جریان دیگر هم داریم: «تعلیم» و «تعلّم»، تعلیم؛ یعنی یاددادن، تعلّم؛ یعنی یادگرفتن. خدا فرمود: «عَلَّمَ آدَمَ الاَسماءَ كُلَّها»(بقره/31)؛ یعنی تعلیم را خدا انجام داد، تعلّم را هم حضرت آدم علیهالسلام. بعد هم فرمود: «فَتَلَقّى آدَمُ مِن رَبِّهِ كَلِماتٍ»(بقره/37)؛ یعنی خدا القاء کلمه کرد، و آدم علیهالسلام، تلقی.
حال، نسبت آن تعلیم و تعلّم با این القاء و تلقی چیست؟ القاء و تلقی کلمات، ابزار تعلیم و تعلّم است، یعنی چگونه میشود به یک انسان، علمی را افزود؟ با القاء کلمات؛ یعنی تعلیم الهی با القاء کلمات صورت میپذیرد، تعلّم آدم هم با تلقی کلمات.
آنچه خدمتتان عرض کردم، با توجه به دریافت بنده از معنی لغت القاء و تلقی و تعلیم و تعلّم است. در فلسفه هم بحثی وجود دارد تحت عنوان اتحاد علم و عالم و معلوم؛ که در آن فلاسفۀ اسلامی ثابت میکنند که وقتی به کسی چیزی را میآموزی، آموختن و تعلیم دادن، باعث رشد وجود او است و سعۀ وجودی او را داری زیاد میکنی؛ و هر انسانی رشد روحش، به اندازۀ دانشی است که صاحبش میشود. علم هم غیر از خبر است! در همین سورۀ مبارکۀ بقره، در آنجایی که میفرماید: «اَنبَاَهُم بِاَسمَائِهِم»(بقره/33) آدم علیهالسلام، به آنها «خبر» میدهد، اما آیا خبر دادن، آنها را عالم میکند؟ خیر؛ فقط باخبر میکند. بین باخبر شدن و عالم شدن فرق است؛ عالم شدن، سعۀ وجودی پیدا کردن و این است که علم، جزء وجود آدم بشود؛ لذا رتبۀ تعلیم و تعلّم از رتبۀ القاء و تلقی بالاتر است، ایبسا القاء و تلقی اتفاق بیفتد اما تعلیم و تعلّم صورت نگیرد! مثلاً من کلماتی را بگویم و شما هم دریافت کنید اما علم، منتقل و سعۀ وجودی ایجاد نشود؛ همچنین ایبسا القاء کلمات صورت بگیرد و تعلیم هم اتفاق بیفتد؛ این دیگر به ظرفیت وجودی مخاطب و یا عظمت شخصیت متکلم بستگی دارد. دربارۀ حضرت آدم علیهالسلام، القاء کلمات و تلقی کلمات به تعلیم الهی و تعلّم آدم علیهالسلام منجر شده است.