سؤال اول، اشتباه است؛ و مثل این است که کسی بپرسد «آیا خداوند میتواند سنگی را خلق کند که خودش نتواند آن را بلند کند؟» به این سؤال هرگونه پاسخ داده شود، نیمی از سخن، غلط خواهد بود: اگر بگوییم میتواند خلق کند؛ معنایش این خواهد بود که نمیتواند بلند کند و اگر بگوییم، نمیتواند خلق کند، معنایش اقرار به ناتوانی خداوند در برخی کارها است؛ بنابراین متن سؤال غلط است. سؤال شما نیز به همین شکل است؛
- اگر بگوییم میتوانست انسان را نامحدود خلق کند؛ معنایش این است که نامحدودی غیر از خداوند هم وجود دارد و در نتیجه هیچیک نامحدود نخواهند بود. هیچوقت دو یا چند «نامحدود»، تصوّرکردنی نیست؛ زیرا بالأخره چیزی این نامحدودها را از یکدیگر جدا کرده و آن جداکننده، حد و مرز است؛ درحالیکه نامحدود یعنی چیزی که حد و مرز نداشته باشد.
- اگر بگوییم نمیتوانست انسان را نامحدود خلق کند، نقض قدرت مطلق خداوند است. خداوند بر همه چیز قدرت دارد؛ اما «تعدد نامحدود» اصلاً امکان وجود ندارد تا خداوند بخواهد بر خلق آن قدرت داشته باشد و آن را خلق کند.
لذا این سؤال نیز غلط است. به این نوع سؤالات، سؤالات حاوی پارادوکس میگویند؛ یعنی در داخل خود سؤال، تضاد و تناقض وجود دارد.
پاسخ سؤال دوم این است که «درک نکردن وجود نامحدود» به این معناست که هیچکس نمیتواند به کنه وجودیِ نامحدود، علم و احاطه پیدا کند؛ زیرا کسی که میخواهد بر چیز نامحدود احاطه یابد، باید خودش از آن چیز، بزرگتر باشد. وقتی خداوند نامحدود است و انسان محدود است، امکان احاطۀ علمی انسان بر ذات پاک پروردگار وجود نخواهد داشت؛ امّا درک اصل وجود خدا و درک اصل نامحدود بودن او، ممکن است؛ ما، هم میدانیم خداوند وجود دارد و هم صفات او را بهعناون صفاتی نامحدود میشناسیم؛ امّا علم به کنه وجودی او و علم کامل به ابعاد وجودی او اصلاً برای ما به هیچ عنوان تصورکردنی نیست.