فکر میکنم در پاسخ به این سؤال، باید به چند مطلب توجه شود:
مطلب اول اینکه استشهاد سوره، به اتفاقات موردیِ ختم به خیر شدۀ زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیست که ما بگوییم «برخی اتفاقات هم در زندگی ایشان وجود دارد که ختم به خیر نشدند و همانقدر که آنها دلگرم کننده است، اینها هم دلسرد کننده است و چنین استشهادی نمیتواند کامل باشد»؛ بلکه اتفاقات مورد استشهاد سوره، کاملاً ناظر به شئون زندگی است. مثلاً:
- یکی از شئونات زندگی انسان، آن است که سرپرستی شود تا بالأخره رشد کند و به بلوغ برسد و مسیر را طی کند. توقع میرود این سرپرستی بر عهدۀ پدر باشد؛ اما چون پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، پدر نداشتند، این سرپرستی را خود خداوند بر عهده گرفته است (أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَىٰ (ضحی: 6)). در مسیر این سرپرستی، فراز و فرودها و تلخیها و شیرینیهای بسیاری بوده است؛ اما سرانجام آن را که نگاه میکنیم، میبینیم این شأن را خداوند تدبیر فرموده و پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، میتواند به این شأن تدبیرکنندگی خداوند نسبت به یتیم بودن خود تکیه کند و روی آن حساب کند و خود هم مجرای فیضی برای دیگران باشد.
- یا از دیگر شئون زندگی، هدایت است. خداوند میفرماید نگاه کن و ببین که در طول زندگیات مسیر هدایت را آمدهای (وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَىٰ (ضحی: 7))؛ یعنی اگر احیاناً ضلالتی هم در مسیر وجود داشته، با تدبیر خداوند، به این مرحله رسیدهای که امروز هدایتیافتهتر از گذشته هستی؛ پس تو هم باید برای بقیه مجرای هدایت باشی.
- شأن دیگر، پاسخگویی نیاز دیگران است. خداوند میفرماید روزگاری بود که تو خودت نیازمند بودی؛ اما اکنون به این توانمندی رسیدهای که حتی به دیگران کمک کنی (وَوَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَىٰ (ضحی: 8))، پس این کار را انجام بده.
اینها شئوناتی از زندگی است که این شئونات را خداوند، تدبیر فرموده و به نحو احسن هم تدبیر فرموده؛ به طوری که انسان، امروز میتواند با تکیه بر تدبیر الهی، این امتیازات را برای دیگران هم به جریان درآورَد.
مطلب دوم آنکه فرضاً اتفاقاتی هم در زندگی، ختم به خیر نشدهاند؛ اما این باعث نمیشود که امکان استشهاد به اتفاقات ختم به خیر شده، از بین برود. همین که در زندگی، اتفاقاتی وجود داشته که از نگاه خود من هم ختم به خیر شده، نشان میدهد که تدبیری برای ختم به خیر کردن، بالای سر من هست؛ و میتوانم با استشهاد به همین مواردی که خودم ختم به خیر شدنشان را درک میکنم، بگویم «آن اتفاقی هم که در نگاه ظاهری من ختم به خیر نشده، ای بسا آن هم ختم به خیر شده؛ اما من نمیفهمم». چنانکه قرآن کریم میفرماید: «وَعَسَىٰ أَن تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَعَسَىٰ أَن تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّكُمْ (بقره: 216)؛ و چه بسا از چیزی اکراه دارید در حالی که برای شما خیر است و چه بسا چیزی را دوست میدارید در حالی که برایتان شر است». پس حتی اگر کلام خداوند، ناظر به اتفاقات موردی زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم (که ختم به خیر شده) بود و ناظر به شئون زندگی ایشان نبود، باز هم استشهاد مذکور، محل اشکال و ابهام نبود.
مطلب سوم این است که در اینجا خداوند به این اتفاقات استشهاد کرده تا از آنها نتایجی بگیرد؛ و آن نتایج اینکه حال که من شأن تو را در حالی که یتیم بودی، تدبیر کردم، تو هم در حد خودت تدبیرکنندۀ شأن یتیمان باش (فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ (ضحی: 9))؛ حال که من تو را از ضلالت به هدایت رساندم، تو هم از نعمت پروردگارت بگو (وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ (ضحی: 11))؛ حال که من تو را که فقیر بودی، غنی کردم، تو هم سائل را مران (وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ (ضحی: 10)). پس در واقع نتیجهای که خداوند میخواهد از این استشهادات بکند، صرفاً یک دلگرمی نیست. بلکه ادای دِین است؛ یعنی «ای پیامبر، تو در این جهات، مدیون ما بودی و امروز وظیفه داری خودت در این جهات، مجرای فیض باشی. فرضاً که برخی اتفاقات هم ختم به خیر نشده باشد، من که از تو آنها را طلب نکردم».
پس دقت بفرمایید که در اینجا استشهاد به مواردی شده که در آنها از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تکلیفی را مطالبه میفرماید. وضعیت ما هم به همین صورت است؛ در مواردی خداوند به گذشتۀ زندگی ما که آنها را ختم به خیر کرده، استشهاد میکند که از ما انجام تکلیفی را میخواهد. بالأخره ما هر طور که بودیم و هستیم، خداوند امر ما را تدبیر فرموده و هدایت و استغنا عطا کرده است. پس ما هم باید در تدبیر امر ایتام، هدایت دیگران و کمک به نیازمندان، سهیم باشیم.
انشاءالله که پاسخ سؤال را دریافت کرده باشید.